مجلس آشوب. مجلس آشوبنده. آن که مجلس را بیاشوبد: ز باغ عافیت بویی ندارم که دل گم گشت و دلجویی ندارم نسازم مجلسی کز سایۀ خویش همانا مجلس آشویی ندارم. خاقانی
مجلس آشوب. مجلس آشوبنده. آن که مجلس را بیاشوبد: ز باغ عافیت بویی ندارم که دل گم گشت و دلجویی ندارم نسازم مجلسی کز سایۀ خویش همانا مجلس آشویی ندارم. خاقانی
مجلس آرای. مجلس آراینده. آن که با سخنان مطبوع حضار را خوش و سرگرم کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آن که مایۀ آرایش مجالس و محافل باشد. آن که وجودش مجلس را مزین سازد. زینت بخش مجلس: دریغ آن بر و کتف و بالای اوی دریغ آن رخ مجلس آرای اوی. فردوسی. در جهان تا مجلس و لشکر پدیدار آمده ست مجلس آرایی نیامد همچنو لشکرشکن. سوزنی. هم بر این ایوان نو برتخت خویش تاجدار و مجلس آرا دیده ام. خاقانی. به هر محفل که بنشستی تویی در چشم من زیرا که چون تو مجلس آرایی نمی بینم نمی بینم. خاقانی. فرشته رشک برد بر جمال مجلس من که التفات کند چون تو مجلس آرایی. سعدی. سرم ز دست بشد چشم از انتظار بسوخت در آرزوی سر و چشم مجلس آرایی. حافظ
مجلس آرای. مجلس آراینده. آن که با سخنان مطبوع حضار را خوش و سرگرم کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آن که مایۀ آرایش مجالس و محافل باشد. آن که وجودش مجلس را مزین سازد. زینت بخش مجلس: دریغ آن بر و کتف و بالای اوی دریغ آن رخ مجلس آرای اوی. فردوسی. در جهان تا مجلس و لشکر پدیدار آمده ست مجلس آرایی نیامد همچنو لشکرشکن. سوزنی. هم بر این ایوان نو برتخت خویش تاجدار و مجلس آرا دیده ام. خاقانی. به هر محفل که بنشستی تویی در چشم من زیرا که چون تو مجلس آرایی نمی بینم نمی بینم. خاقانی. فرشته رشک برد بر جمال مجلس من که التفات کند چون تو مجلس آرایی. سعدی. سرم ز دست بشد چشم از انتظار بسوخت در آرزوی سر و چشم مجلس آرایی. حافظ